فصل دوم پایان نامه،پیشینه،ادبیات پژوهش ،کارشناسی ارشد روانشناسی،مفهوم ،مبانی نظری،مبانی نظری وپیشینه تحقیق مبانی و پیشینه نظری تحلیل رفتار متقابل دارای 25 صفحه وبا فرمت ورد وقابل ویرایش می باشد
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: ورد و قابل ویرایش با فرمت .docx
بخش هایی از محتوای فایل پیشینه ومبانی نظری::
تحلیل رفتار متقابل
تاریخچه تحول فکر برن
مبتکر اصلی فکر درمان مبتنی بر تحلیل رفتار متقابل فردی به نام گرینکر
Grinker
بود که به سال 1900 میلادی متولد شد و در سال 1921 دکترای طب خود را از کالج طب راش اخذ کرد. اریک برن، که نامش بیشتر با این نظریه متداعی و همراه است، در واقع تعقیب کننده و توسعه دهنده افکار گرینکر است(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
تحلیل ساختی-محاوره ای، نظریه ای منظم و هماهنگ درباره شخصیت و پویاییهای اجتماعی ارائه می دهد که از تجربه بالینی و شکلی از درمان عقلانی و عمل گرا استنتاج شده است. این نوع درمان به کار اکثریت عظیمی از بیماران روانی می آید. به سهولت به وسیله آنان درک می شود و به طور طبیعی با وضع آنان تطبیق می کند. شیوه ساختی-محاوره ای تلاشی بود در جهت از بین بردن معایبی که بر بسیاری از شیوه های قبلی درمان (مستقیم و غیر مستقیم) مترتب بود. زیرا این روش می تواند توانایی بیمار را در تحمل و کنترل اضطراب هایش به سرعت افزایش دهد و روند عملکرد مرضی او را محدود کند (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
اریک برن هنگامی که تصمیم گرفت به درمانجویان نه به آموزگاران خود گوش کند، به طور تصادفی برای اولین بار به این پدیده پی برد که ارفاد به صورت والد، کودک،یا بالغ با هم ارتباط برقراررمی کنند. او به مدت 10 سال روان کاوی را اجرا می کرد و یاد گرفته بود هر چیزی را که درمانجویان می گفتند به زبان نظری که از معلمان خود کسب کرده بود برگرداند. بنابراین، وقتی درمانجویی اظهار می داشت: «احساس می کنم که انگار پسر بچه ای درون من است» برن مانند اوتو فنیکل معمولا پسر بچه را به معنی آلت مردی درون فکنی شده تعبیر می کرد و این احساس مهم ترین واقعیت بالینی در تعیین روند زندگی درمانجو بود. هنگامی که درمان پیش رفت برن در موقع مناسبی پرسید: « اکنون کدام قسمت شما صحبت می کند، پسر بچه یا مرد بالغ؟». در همان لحظه با پرسیدن این سئوال، تحیل تبادلی متولد شد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
نظریه تحلیل تبادلی، که در آن بر چگونگی روابط متقابل و حالت های مختلف شخصیت-حالت های من- تاکید می شود، فکر جدیدی نیست، بلکه در گذشته های بسیار دور ریشه دارد. انسان همواره می خواسته است که به چگونگی روابطش با خود و دیگران پی ببرد و پویایهای آن را شناسایی کند. اعتقاد به دو بعد خوب و بد در انسان و کشمکش بین انها از آغاز پیدایش انسان رایج بوده است ورد سر تاسر تاریخ و فلسفه ادیان از آن یاد شده است. این اعتقاد به ماهیت دو بعدی انسان و آثار مربوط به تعلیم و تربیت و روان شناسی تاثیر گذاشته است و حتی به صورت های متنوع و گسترده تر تبیین شده است. از این رو، دیدگاه اجزانگرانه برن را شاید بتوان تداوم و توسعه اعتقادات اولیه دانست (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
نظریه شخصیت در تحیل رفتار متقابل
دیدگاه برن درباره شخصیت یک دیدگاه اجزانگرانه و چندگانه است. برن بر سه نوع حالات نفسانی اعتقاد دارد که عبارتند از روان بیرونی
exteropsyche
، روان نو
neopsyche
، و روان باستانی
archaeopsyche
. روان بیرونی به شیوه ای تقلیدی و قضاوتی شکل می گیرد و در صدد است که مجموعه هایی از معیارها و ملاک های اکتسابی را به اجرا در آورد. روان نو عمدتا به تبدیل محرکها به مجموعه اطلاعات تمایل دارد و نیز به پردازش و بایگانی این اطلاعات براساس تجربیات قبلی علاقمند است. روان باستانی تمایل دارد که براساس تفکر مبرا از منطق و ادراکهایی که به طور ضعیفی از هم متمایز و یا تحریف شده اند، به طور ناگهانی و ناآگاهانه تری، واکنش نشان دهد. برن تجلیات این سه حالت نفسانی را تحت عنوان «حالت های من» را معرفی می کند. حالت های من سه گانه او عبارتند از: «حالت من والدینی»، «حالت من بالغ» و «حالت من کودکی». «حالت من والدینی» از روان بیرونی، «حالت من بالغ» از روان نو و «حالت من کودکی» از روان باستانی نشات می گیرد. از دید پدیده شناختی، سه حالت «من» را به ترتیب حالتهای برون روحی، نو روحی و کهنه روحی می نامند(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
بنابران، در تحلیل تبادلی، همه چیز از این اصل ناشی می شود که شخصیت انسان به صورت سه حالت خود سازمان یافته است: والد، بالغ، و کودک. این حالت های خود ساه های نظری نیستند؛ آنها واقعیت های پدیدار شناختی هستند که می توان مستقیما آنها را مشاهده کرد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). نظام های مختلف شخصیت، درست همانند اعضای مختلف مغز وبدن به محرکهای گوناگون واکنش های متفاوت نشان می دهند. در حقیقت، هر یک از این نظام ها محیط را، به تبع وظیفه شان، به نحو متفاوتی درک می کنند و سپس به این محرک ها واکنش مناسبی نشان می دهند. همچنین این سه جنبه شخصیت نسبت به یکدیگر می گذارند. رشد روانی از همان سالهای اولیه زندگی کودک شروع می شود؛ کودک به شدت تاحت تاثیر محیط اجتماعی است و شخصیت او به نحو خاصی سازمان می یابد. چگونگی تشکیل و تکامل حالات مختلف شخصیت کودک بدن شرح است(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
حالت «من کودکی»:
حالت «من کودکی» مجموعه ای از احساسات، نگرش ها و طرحهای رفتاری است که بقایایی از دوران کودکی خود فرد هستند (شفیع آبادی و ناصری، 1389). حالت کودک خود اصولا از دوران کودکی به بعد محفوظ می ماند. انگار که کودک روی نواری پاک نشدنی در مغز ضبط شده و هر لحظه می تواند به کار افتد. کودک حداکثر 8 ساله است و می تواند به اندازه یک نوزاد کوچک باشد (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). حوادث درونی، یعنی پاسخ های کودک به آنچه که می بیند و می شنود، و نیز تاثیرات کودک ار والدینش، در حالت «من کودکی» او ثبت و ضبط می شوند(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
برای مثال، وقتی که افراد در حالت کودک خود قرار دارند، به همان صورتی که در کودکی انجام می دادند، می نشینند، می ایستند، حرف می زنند، فکر، درک، و احساس می کنند. رفتار کودک به جای اینکه توسط عقل میانجی شود و به تاخیر افتد، تکانشی و وابسته به محرک است. قشقرق راه انداختن، غیر مسئول بودن، و پرداختن به تفکر آرزومندانه یا رویای روز، مواردی از جلوه های کودک هستند. در عین حال، کودک، منبع خود انگیختگی، خلاقیت و شوخی، و تفریح است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
حالت «من والدینی»:
حالت «من والدینی» مجموعه ای از احساسات و نگرش ها و طرح های رفتاری است که ویژگیهای مشابه همین در والدین هم وجود دارد(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
حالت والد نیز اصولا سالم و دست نخورده از کودکی به بزرگسالی انتقال می یابد. والد اصولا از رفتارها و نگرش هایی تشکیل شده است که رونوشت والدین یا مظاهر قدرت هستند. گرچه بخش عمده ای از والد براساس ضبط های شبه ویدیویی از دوران کودکی استوار است، ولی هنگامی که فرد از صاحبان قدرت جدید تقلید می کند یا در اثر تجربیات واقعی تربیت کردن فرزندان تغییر می کند، والد می تواند در طول زندگی تغییر کند. هنگامی که والد کنترل را در اختیار دارد، افراد به زبان والدین کنترل کننده حرف می زنند: «باید»، «حتما»، «بهتر است این کار را نکنی»، و «پشیمان خواهی شد» حاکم هستند. ژست هایی مانند اشاره کردن با انگشت یا ایستادن با بی قراری همراه با دست ها بر کمر، جلوه های رایج والد هستند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
این حالت «من» را بدان دلیل «والدینی» می گویند که بر اثر مشاهده رفتار و اعمال والدین و منعکس کردن آنها در شخصیت حاصل می آید. آنچه که والدین بگویند و انجام دهند، در حالت «من والدینی» ثبت و ضبط می شود. هرکس یک حالت «من والدینی» دارد که نشان دهنده محرک های خارجی تجربه شده در پنج سال اولیه زندگیش است. وقایع و حوادث در حالت «من والدینی» بی کم و کاست و عینا ثبت می شوند (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
والد کنترل کننده، محدود کننده، و قانون گذار انعطاف ناپذیر شخصیت است، و در عین حال، قسمت با محبت و آرامش بخش شخصیت نیز هست. در ضمن، والد مخزن سنت ها و ارزش هاست و بنابراین برای بقای تمدن حیاتی است. در موقعیت های مبهم و ناشناخته، که اطلاعات کافی در اختیار بالغ قرار ندارد، والد بهترین مبنا برای تصمیم گیری است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
حالت «من بالغ»:
حالت «من بالغ» به وسیله مجموعه ای از احساسات، نگرش ها، و طرح های رفتاری خود مختار و مستقل توصیف می شود که با واقعیت موجود تطبیق و هماهنگی دارند. حالت «من بالغ» برای بقا لازم است(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
حالت بالغ خود اصولا یک کامپیوتر است، قسمت بی احساسی که اطلاعات را برای پیش بینی ها و تصمیم گیری ها گرد آوری و پردازش می کند. بالغ حالتی از خود است که وقتی فرد طی سال ها با محیط مادی و اجتماعی تعامل می کند. بالغ براساس عقل و منطق عمل می کند و بهترین ارزیاب واقعیت است زیرا تحت تاثیر هیجان ها قرار ندارد. بالغ می تواند نه تنها محیط بلکه همچنین هیجان ها و در خواست های کودک و والد را به صورت واقع بینانه ارزیابی کند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
هریک از حالت های خود وقتی که در موقعیت مناسبی مورد استفاده قرار گیرد، سازگارانه هستند. برای مثال، در صورتی که کنترل ضروری باشد، مانند کنترل فرزندان، ترس ها، امور ناشناخته، و تکانه های ناخوشایند، والد بسیار مناسب است. چنانچه آفرینش مطلوب باشد، مانند افریدن افکار یا زندگی تازه، و در موقعیت های تفریحی، مانند میهمانی ها یا جشن ها، کودک سازگارانه است. زمانی که پیش بینی دقیق ضروری باشد، مانند تصمیم گیری درباره ازدواج، شغل یا حساب دخل و خرجف بالغ بسیار مناسب است. بنابراین شخصیتی که خوب سازگار شده باشد، بسته به ضروریات موقعیت جاری، به راحتی از یک حالت خود به حالت دیگر جابه جا می شود (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
مواضع زندگی
در شیوه تحلیل تبادلی اعتقاد بر آن است که فرد در ارتباط با خود و دیگران به چهار نوع نتیجه گیری دست می یابد که موقعیت زندگی او را مشخص می کنند و رفتار او را تحت الشعاع قرار می دهند(شفیع آبادی و ناصری، 1389). موضع زندگی خلاصه ای از اعتقاد به اینکه من چگونه هستم و دیگران چگونه هستند را شامل می شود. چهار موضع زندگی عبارتند از: (1) من خوب نیستم- تو خوبی؛ (2) من خوب نیستم- تو خوب نیستی ؛ (3) من خوبم-تو خوب نیستی؛ و (4) من خوبم-تو خوبی. موضع اول و همگانی کودکان، خوب بودن است مگر اینکه فرایند تربیت کردن آنها را متقاعد ساخته باشد که خوب نیستند. یا آنگونه که برن معتقد است، کودکان به صورت شاهزاده و شاهزاده خانم به دنیا می آیند تا اینکه والدین آنها را به قورباغه تبدیل می کنند (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
نگرش «من خوب نیستم، تو خوب هستی»:
این نگرش اولین تصمیم موقتی است که کودک بر مبنای تجارب اولیه ندگیش بدان معتقد می شود. اواخر دو سالگی یا این نگرش در کودک تثبیت می شود یا کودک نگرش های دوم و سوم را کمی پذیرد(شفیع آبادی و ناصری، 1381). افرادی که نتیجه گرفته اند «من خوب نیستم-تو خوبی»، در حضور کسانی که بنظر آنها خوب هستند،همواره از احساس های حقارت رنج می برند. این موضع زندگی می تواند به کناره گیری از دیگران منجر شود زیرا ماندن در حضور آنها و مرتبا یاد آور شدن به خود که خوب نیستم بسیار عذاب آور است. کناره گیری، موضع خوب نبودن را دوباره تایید می کند (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
نگرش «من خوب نیستم
–
تو خوب نیستی»:
در پایان یک سالگی در زندگی کودک اتفاق مهمی به وقوع می پیوندد و آن این است که راه رفتن را آغاز می کند و دیگر نیاز به این ندارد که دیگران او را بغل کنند و از جایی به جایی ببرند. به عبارت دیگر، پیدایش این رفتار وابستگی کودک را به مادرش کاهش می دهد. از سوی دیگر، آسایش موجود در سال اول زندگی به سر می رسد، و چنانچه این دشواری و سختی ادامه یابد، کودک نتیجه می گیرد که «من خوب نیستم- تو خوب نیستی». در این مرحله رشد حالت «من بالغ» متوفق می شود، زیرا از دیگران تحریک و نوازشی دریافت نمی دارد. پس فرد در این موقعیت تسلیم می شود و امیدش را از دست می دهد و صرفا در زندگی به سازشکاری می پردازد(شفیع آبادی و ناصری، 1389). برقرار کردن تماس با افرادی که نتیجه گرفته اند «من خوب نیستم و تو هم خوب نیستی» از همه دشوارتر است. چرا آنها باید به کسانی پاسخ دهند که خوب نیستند؟ اگر این افراد دست به خودکشی نزنند یا دیگران و خودشان را نابود نکنند، فقط زنده می مانند. سرنوشت آنها انزوای شدید اسکیزو فرنیک یا افسردگی اساسی است (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
نگرش «من خوب هستم، تو خوب نیستی»:
...
مبانی و پیشینه نظری تحلیل رفتار متقابل_1546930121_20539_4304_1417.zip0.04 MB |